داستان " نگا ه ریاضی"
نگاه ریاضی
روزی چهار دوست تصمیم گرفتند برای تفریح به منطفه خوش آب و هوایی بروند. یکی از آن ها ریاضی دان ، دومی شیمی دان، دیگری فیزیک دان و جهارمی شاعر بود.
در یکی از قسمت ها گوسفندی را دیدند که در حال عبور از یک تپه سرسبز بود.دوست شاعر گفت: چه گوسفند سفید و زیبا و سر حالی... معلوم می شود این منطقه گوسفندان سر حالی دارد. اما بلا فاصله دوست شیمی دان گفت: نه، بهتر است بگو ییم در این در این منطقه گوسفندان سفید هم وجود دارد.
اما دوست فیزیک دان نظر دیکری داشت. او گفت: من فکر می کنم دقیق تر این است که بگوییم حداقل یک گوسفند سفید در این منطقه وجود دارد. ولی در آخر دوستی که ریاضی دان بود نطر خود را این گونه بیان کرد که فقط با اطمینان می توان گفت حداقل در این منطقه یک گوسفند سفید وجود دارد که یک طرف آن سفید است، زیرا ما طرف دیگر گوسفند را هنوز ندیده ایم.